![](http://fathipour.loxblog.com/upload/f/fathipour/image/2055cf48-aebf-4fb8-88d8-e64ed11b152c.jpg)
خبر آمد خبری در راه است....
***
اسفند هزار و سیصد و شصت و چهار بود.همه در انتظار سال نو بودند.
و مادر مشغول تدارک دیدن یک مهمانی. یک مهمانی که برای آمدن میوه دلش آماده میشد.
***
ذو روز مانده بود به عید که عملیات والفجر 9 تمام شده بود و همه در حال برگشتن بودند اما از علی خبری نشد.
نگرانی مادر لحظه به لحظه بیشتر میشد
دست به دامان دوستان علی شد اما آنها نمی دانستند چگونه بگویند جوانت دیگر برنمیگردد. دروغ می گفتند که ماشین خراب شده و علی در راه مانده است.
***
اولین روز عید شصت و پنج نیز آمد ، یک روز سرد و بارانی ...
و مادر بی خبر از همه جا با بی قراری تمام غذاهایی که علی ذوست داشت آماده می کرد. فامیل کم کم به خانه می آمدند تا خبری بدهند
خبر به مادری که در ایوان خانه، در سرما چشم به راه دارد و ثانیه شماری می کند
***
خبر کوتاه بود:
فردا پیکر غرق به خون فرزندت را تحویل می گیری....
شهدا را یاد کنیم باذکر صلوات برمحمدوآل محمد(ص)